اگر میخواستیم چیزی از جاده رد کنیم، باید میگذاشتیم شب بشود. آن هم چراغ خاموش. جادۀ شرهانی زبیدات خیلی برایمان مهم بود. هم آسفالت بود و هم راه ارتباطی و تدارکاتی بچههای جبهه باهم. عراق بالای تپۀ 175 روی تمام راهها مسلط بود. عین خوش، چم سری، شرهانی-زبیدات. 10 آبان 61 بود که زدیم به عراق. چند تا تیپ بودیم که قرار بود هرکدام ارتفاعات خاصی را فتح کنیم. محمدرضا توی همین عملیات شهید شد. یک روز بعد از شروع، توی جادۀ عینخوش. نوزده سالش بود و ورزشکار. میگفت عضو تیم فوتبال بوده. پدر و مادرش را اینگونه دلداری داده:
«پدر و مادرم خدا را شکر کنید که توانستید فرزندی را تربیت کنید و با میل و رضای خود به جبهههای حق علیه باطل بفرستید و خداوند تبارک و تعالی را سپاس گوئید و خوشحال باشید که در امتحان الهی با موفقیت بیرون بیایید و امانتی که بعد از زمانی به شما داده بود با خوشحالی به او پس بدهید پس همیشه بیدار و هوشیار باشید که شیطان درکمین است و هر لحظه میکوشد تا لغزشی در شما به وجود آورد. صبور و استوار باشید که خداوند صابران را دوست دارد.»
به برادران و خواهران سرزمینش هم وصیت کرده و در آخر: «به ملت شهیدپرور ایران: به فرمان امام گوش کنید و به سوی جبههها بروید که در آنجا نور الهی است و بگویم که من در مدت زندگیام که نتوانستم برای این انقلاب و جامعه کاری بکنم، شاید مرگم و این قطرههای خونم برای درخت تنومند اسلام فایدهای داشته باشد. واجبهایی دارم که باید به عرض برسانم یک ماه روزه برایم بگیرید و پنج ماه نماز برایم بخوانید و هر چه پول دارم به جز دو هزار تومان که میدهید به بیتالمال یا جبهه، بقیه را به مادرم بدهید.»
فرازی از وصیتنامه شهید
همیشه بیدار وهوشیار باشید که شیطان درکمین است و هر لحظه میکوشد تا لغزشی در شما به وجود آورد صبور و استوار باشید که خداوند صابران را دوست دارد از یاد خدا بیرون نروید وامام امت را دعا کنید، فرج امام زمان را از خداوند بخواهید...
وپیام به برادرانم دارم که قرآن ونهج البلاغه ودرسهای خود را خوب بیاموزند وبه گفته های پدرومادر گوش دهند وحرفهای آموزنده امام را جامه عمل بپوشانند.